پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئن, ۲۰۰۹
تصویر
This is the hardest part When you feel like you're fading All that you have has become unreal Collapsing and aching
« نگاهش به طبقه ی بالایی خانه پهلوی معدن سنگ افتاد لنگه های پنجره مانند نوری که بتابد ،یکهو در آنجا باز شد؛ تنی انسانی ،مبهم و وهمناک در آن فاصله و در آن بلندی ناگهان به جلو خمید و بازوهایش را دراز کرد کی بود؟ یک دوست؟ یک مرد نیک سرشت؟ کسی که همدلی می کرد؟ کسی که می خواست به دادش برسد؟ آیا تنها یک کس بود؟ یا بشر بود؟ آیا کمک دم دست بود؟ آیا برهان هایی به سود او وجود داشت که از آنها غفلت شده بود؟ البته باید باشد. منطق بی شک سخت استوار است، ولی نمی تواند با انسانی مقاومت کند که می خواهد به زندگی کردن ادامه دهد کجا بود قاضیی که او هرگز ندیده بودش؟ کجا بود دادگاه عالی که او هرگز به درونش راه نیافته بود؟ دستهایش را بلند کرد و همه ی انگشتهایش را از هم گشود. ولی دستهای یکی از شریکها هم حالا گلوی ک. را گرفت در حالی که دیگر چاقو را تا ته قلب او فرو برد و دوبار آنرا چرخاند ک. با چشمهای تار شونده هنوز می توانست دو تایی شان را نزدیک صورتش ببیند که عمل نهایی را تماشا می کردند گفت: مثل سگ! چنان بود که گویی شرم آن باید بیشتر از او عمر کند. »
- آدم تحمل ناپذیری هستید نمی شود دانست که چیزها را به جد می گیرید یا نه + این به کلی نادرست نیست، من هرگز جدی نیستم و به همین دلیل باید شوخی هایی بکنم که هم کار هزل و هم کار جد را بکنند.
تصویر
می گم آهنگ الان چی گوش میدی - بل و سباستین سگه ام می خونه؟!
تصویر
Kerli | Walking on air
صدای مرد و از اتاق شنید که به زن می گفت دراز بکش می خوام شکم تو ببوسم... هیچ حسی نداشت پلکاش سنگین شد و خوابش برد.
دیروز از الکی خوشحال بود چیزای جدیدی درباره ژوپیتر کشف کرده بود مثلا اینکه قدش ازش بلندتر بود اینکه وقتی کنارش رو کاناپه نشست کاناپه رفت تو و یه تکون کوچولو خورد ژوپیتر ساعت مچی گرون قشنگی دستش بود و دستاش موهای نازک کمرنگ داشت جوری که یکو دلش خواست با دستاش اونا رو ناز و صاف کنه اینا رو زیر زیرکی نگاه می کرد و با خودش ریز ریز می خندید
نام نبرده ؛ دچار اختلال شیدایی- نیز- می باشد نقطه
حیف که دیشب زیاده روی کردم معدم تیر میکشه جوری که تیرش میکشه بالا همه ی موهام سیخ سیخ میشه وگرنه میخواستم برم شهید شم جان شما
دوست داشتم انقدر پولدار و علاف بودم که همه وقتمو صرف ست کردن وسایل و لباسام- اونم به طور نامحسوس- می کردم مثلا رنگ سایه چشم با دسته ی گیتار عکس تیشرت فلان با گوشواره ی فلان بعد یه الاغی داشتم وامیستاد وسط اتاق با یه حالت استیصالی جفت های ست شده رو با انگشتاش می شمرد و می گفت منم قربونش می رفتم حیف شد که نشد
تصویر
یکی جوکر شه ما حالشو ببریم
جایی خوندم که زنی خاکستر معشوقش و میریزه تو ساعت شنی میزاره رو میز تحریرش بهش میگه خیال کردی از گذشت زمان راحت شدی؟ حالا عین من بکش پ.ن :در نکوهش تحمل ناپذیری گذشت زمان و اینا
i hate my voice when i give a lecture it's like a echoing voice that reverberates through the metal Haahaa !
- تو عاشقی؟ + نه خیرم، من نمی دونم من کجام شبیه عاشقام - چشات + آهان...نه اون مدلشه...شما ذهنتو الکی مشغول نکن + چرا عاشقم ، صبحا یه نفر کنارمه وقتی پا میشم دماغم تو یقه لباسشه انقدر که بوهای خوب زیادی میده بوی شهر و دود و دم ماشینا و سیگار و ادکلن مردونه میده - دیدی گفتم
نوار سبز دور دستم وا شده خوب کسی نیست که بهم کمک کنه با دندون دوباره می بندم و گره می زنم یکو با خانوم روبه رویی چشم در چشم می شم چنان نگاه مادرانه ی عاشقانه ایی می کنه که حد نداره آقا...عجب فضاییه این روزا
« جوانی ،در گول زدن آدمها نظیر ندارد. ولی لنی از خودش مطمئن بود بسیار خوب، یک روز هم نوبت او خواهد رسید ولی نه آن بالا مرگ در آن پایین در شهر با قانون ها و پلیس و اسلحه و از این قبیل چیزهایش در انتظار او بود معلوم است که مرگ همان همرنگی است آن هم برای خودش قانونی است می رفت ،ولی قبلا به بگ قول می داد که به فالی که او برایش گرفته وفادار بماند و از دختران باکره و ماهی و ماداگاسکار پرهیز کند... »
«...نامه های عاشقانه مفصلی به دخترک می نوشت ، چون دست به قلمش خوب بود و مغازله با نامه خیلی آسانتر است آدم حتی می تواند شعر بگوید. دختر هم با همان لحن ،با نامه هایی خیس از اشک جواب او را می داد سعی می کردند که دوتایی با هم چیزی بسازند. دختر از آن طرف به همه می داد و ستانکو هم از این طرف برای خودش با هر که می خواست می خوابید...»

parachutes

تصویر
پایین ِ این جاده خاطرات ،تمامشان به این روز متصل می شوند و آدم ها همچنان -آزارم- می دهند
زودتر امتحانام تموم شه دلم میخواد همش رمان بگیرم بخونم- با تشکر از نمایشگاه کتاب که ما را با کتابها آشتی داد- هنوز تابستون نشده رخوت گرما و تنبلی ش گرفته منو برم گیم اسپات ببینم بازی توپ چی اومده بعدم که تدریس دارم یه پولی به جیب بزنم برم صفا...سیتی
Jupiter, never leave me And don’t deceive me I keep on crawling I keep on crawling
I never had a boyfriend
زودتر امتحانام تموم شه دلم میخواد همش رمان بگیرم بخونم- با تشکر از نمایشگاه کتاب که ما را با کتابها آشتی داد- هنوز تابستون نشده رخوت گرما و تنبلی ش گرفته منو برم گیم اسپات ببینم بازی توپ چی اومده بعدم که تدریس دارم یه پولی به جیب بزنم برم صفا...سیتی
: Have you ever had sex with a man before? - Yeah, once. : And? - And... I could have done that with a German shepherd.

gates of dawn

تصویر
از ورطه ی ما خبر ندارد آسوده که بر کنار دریاست
بعضی صداها هستن که آدمو یاد بیماری های مقاربتی می ندازن نمی دونم چرا
خر مگسی که پشت کرکره ها گیر کرده لاکپشتی که انقدر خورده که نمی تونه رو آب شناور بمونه توریستی که یه کوله ی گنده پشتشه و اینترنت خرابه و دائما سوت می زنه چه که بهش حسودی م میشه آقا ...تیک مای هند آی وانا گو ویت یو این منم خیره به آسیاب های بادی ها ها...چرت می گما توریست م لبخند می زنه بهم بیشتر عاشق می شم یادم میوفته از بچه گی می گفتم می خوام با یه خارجی ازدواج کنم که هم بچم چش آبی شه هم مو بور هم که به قول اختر خانوم مردای ایرانی همشون دیوس ن آقا...مری می اصلا وای چه که من عروس خدایی میشم همین الانشم همه ی عروسیا و پارتیا و اینا همه میان منو واسه پسرشون خواستگاری می کنن مامانم حتی نمی ذاره زنگ بزنن خونمون میگه زوده دخترم خواهر بزرگتر داره اصلا آخر منو اینا می ترشونن واه...واه توریسته رفته... باد کولر به من نمی خوره آب معدنی م گرم شده فک می کنم این خارجیه چقدر صورتش قرمزه ادای آدمای ریلکسه به تخمم همه چیز و در میورد منم اگه آلمانی اینگلیسی چیزی به دنیا میومدم بلد بودم بزنم به بر و بیابون با دیدن اینترنت خراب سوت بزنم با خودم بگم چه باحال اقوام بیابون گردم اینترنت دارن ولو خراب همتون عین

kitchen

تصویر
- خانوم میدونی خیابون طالقانی کجاست؟ + بله ،صاف برید جلو دو تا خیابون جلوتره - خوبی عزیزم؟ دانشجویی؟ + آره - منم، میکروبیولوژی می خونم تو چی می خونی؟ + .... - رشته ی خوبیه ؟ علاقه داری؟ + ظاهرا که خوبه ( هی میخواد دستش و بزنه به دستم که زررررررشک) - من دارم میرم آزمایشگاه این قاطی اون کنم( یادم نمیاد یه اصطلاح پزشکی گفت) + چه جالب! - اسمم فرشیده اسم شما چیه دوست دارم باهاتون آشنا شم - چه فرقی می کنی می رسیم طالقانی ،چراغ قرمزه یه نگاه به هیکلم میندازه - ورزش می کنی؟؟!! + !!!؟ حین رد شدن از خیابان بالاخره دستش می رسه به دستم دستمو می گیره یه بار تریلی هیجده چرخ زیرم نکنه هی میخواد ازم پروتکت کنه چه پروانه ایی - ببین من کار زیاد مهمی ندارمااا خیابون سمیه کجاست؟ + اونجاست - خیابون فلان کجاست؟ + ببین! من یه اخلاقی دارم - بگو عزیزم - دفعه ی اول آدرس بپرسی جواب می دم دومین بارم بپرسی میگم ولی سومین بار.......سومین بار کتک می زنم حالا فک کن طرف یک و هشتاد و پنج قد وایساده عین کلاغ کفگیر خرده هی من سعی می کنم خندم نگیره از حرف خودم قیافه ی جدی م بهم نخوره ول کنه بره نره خرس می خواد بیاد بازم!
شاعر می فرمایند: تلمبه مزن بر همه کس تا منهی بر چاهم
یه جایی خوندم که نوزاد با خوردن شیر مادر لذت جنسی می بره و تحقیقات ثابت کرده که اگر بچه تا دو سالگی از سینه ی مادر شیر نخوره در دوران نوجوانی و جوانی دچار عقده ی جنسی میشه اینه که خانوم ها و آقایان پسون ندیده و نخورده کشف شد اون فضای خالی ، اون حلقه ی گمشده کشف شد پ.ن : نویسنده فقط شیش ماه شیر خورده
اگه قاتل بودم مقتولین مونث و از بین اونایی انتخاب می کردم که خط لب می کشن بدون اینکه رژ بزنن واقعا موندم اینا چی فکر می کنن و مرامشون چیه
یه جا برم یه تیشرت یا پیرن مردونه گل و گشاد بپوشم بی شرت و شلوار حال ندارم اصلا ظهر بوی پیراشکی گوشت میومد یه جور شلوغ خوبی بود ولی عصر خوب نیست هی از دم آینه رد می شدم می گفتم چقدر تو شبیه خالتی بچه حداقل شبیه مادرت نشدی اون جوون بود شبیه آلیشیا کیز بود
خودمم باور نمی شه انقدر تنها باشم
بعضی وقتا به این نتیجه میرسم که خدا می خواسته ازم انتقام بگیره
خودتونو خسته نکنید چهار سال دیگه م در خدمت ایشون هستیم جماعت احمق و چه به پیشرفت و آبادانی
بچه مرده پ.ن: یه جور فحش قدیمیه
پنجره ی باز و هوای خنک اون بیرون بوهای خوبی میاد بوی خاک خیس خنکی تشک زیر پتوی گرم هوس عجیبی و تو رگات پخش می کنه دلت می خواد یکی کنارت خوابیده بود عین درخت آویزونش می شدی تو چشاش زل می زدی می دیدی اینم چشاش آجریه از آجرای کوچیک ساخته شده همین که به مردمک نزدیک تر میشه روشن و روشن تر میشه از تو پنجره ی دایره ای شکل بهت زل زده دایره تو فضای تاریک و سیال هی دور و دور تر میشه خداحافظ ژوپیتر خدا.......حافظ
من هم خیلی رنجها کشیدم از خانه بیرون می رفتم، کنار اسکله و بندر می آمدم از جار و جنجال خیابان فرار می کردم... من نمی توانستم وسوسه ایی که مرا گرفته بود از خود دور کنم. در بولوار، کنار یک مغازه ی تمبر فروشی عکسی هست که کار یک نقاش ایتالیایی ست عکسی از یک الهه، که جامه ای به تن دارد شاخه ای از گل عشق به موهای پریشانش زده است و به ماه نگاه می کند نیرویی ناشناخته مدام مرا به آن مغازه می کشاند. ساعت ها محو تماشای این تصویر می شدم بعد با صدای لرزانی افزود: آن تصویر تا حدودی شبیه شماست
حس ِ معنویت در زمان پریود