پست‌ها

نمایش پست‌ها از مه, ۲۰۱۵
اشتهام مرده و اگه غذا میخورم فقط به خاطر ترس از گرسنگی مردنه این نتیجه ی قرص نخوردن و عدم مراجعه به تراپیست و خودهندلی جداییست اژدهام مرده
یه غول بی شاخ و دم کچل بود کچل انتخابی از اینایی که مو دارن ولی شیو میکنن سمت راست بدنشم کلا تتو بود چهار ماه با یه شرت تو جنگلای اروپا زندگی کرده بود و مرز یونان تا ناکجا رو شنا کرده بود سابقه ی تیمارستان رفتنم داشت یه پکیج استثنائی من؟ صداش میکردم "دنجروووس" انگلیسی با لهجه ی دهاتی میخندید منم فکر میکردم خیلی کولم  یه بار لاک قرمز زده بودم خوشش اومد گفت یدونه برام میخری؟ دوس دارم نگاش کنم و لذت ببرم آخه من دخترا رو یکی از رو لاکشون یکی از رو کفشاشون میشناسم عمرنم اشتباه کنم.در اون لحظه فکر کردم با منه ولی یک آن تصویر اون زنیکه اومد تو ذهنم که دراز کشیده رو کاناپه و مرد داره براش لاک قرمز منو میزنه.حالم بد شد. گفتم بهش نه خودت برو بخر! الانم که رفته دوست دارم گریه کنم و آهنگای غمناک گوش بدم و ادای قربانیارو در بیارم در حالی که میدونم با یه "برگرد" برمیگرده  قلبش قد گنجیشکه :(
زمانی که شستم خبر دار شد  یا همه ی جزئیات قابل بیان  سرم پایین بود و مشغول کار بودم که زنِ از در وارد شد حضور کمرنگی داشت یادمه که فقط برای رفع تکلیف سرمو برگردوندم و جواب سلامی دادم یکم این ور و اونور چرخید بعد اومد پشت سر من خیلی بی هوا و یهویی دستاشو از پشت کرد تو شالم و گردنم و شونه هامو مالوند  انگار که هزار ساله رفیق همیم و تو گرمابه گلستان به همدیگه ماساژ تایلندی میدیم انگشتاش یکم سرد بود و فرنچ مانیکور داشت اونم از این مدلهای سالنی و اشعه یووی مخصوص خانومهای کون گشاد حالا نه که سرویس گرونی باشه ولی من هیچوقت واسه ناخونام آرایشگاه نرفتم بسکه خودکفا بار اومدم  یه مداد سرمه ای بی ربط م پشت چشماش کشیده بود میگم بی ربط چون به نظرم آرایش کردن آداب و قوانین خاص خودشو داره  مداد/سایه سرمه ای واسه شما که کرم پودر با پد تاپاله می چسبونی و دلت نمیاد یه رژ بزنی و فلوکستین تو خونت موج میزنه ساخته نشده انی وی  حواسم سمت انگشتاش بود  همونجور دزدکی  پشتکی  دیدم که پیانو وار کف دست مرد ضرب گرفت  و دست چپش که کمر مردو نوازش میکرد
لینک داده به یکی از دوستاش یه مجسمه ساز منتظرم در مسخره کردن و باز کنم که با حجم شگفت‌انگیز کاراش مواجه میشم اغلب سرهای ادم های شاخ دار یا کلا انسانهایی که یه جور بختک حیوانی افتاده رو سرشون  بینظیرن متاسفانه باز عن شدم این وسطها یاد اکس لاور مجسه سازم افتادم انگار یه جور فتیش مجسمه سازی دارم به هر حال باگ زندگی اونجاییه که با آدمهایی مواجه میشی که چندان با خودت فاصله ندارن انگار که تو آیینه به خودت بخندی  فاصله؟!  این فقط یه لینک بود به یه دوست از طرف دوست دختر/هم خانه ی کسی که من بهش کراش دارم چرا انقدر ذهن من لینک میسازه؟ و با جمع بندی این لینک ها با هم برا خودش نتیجه گیری می کنه؟ مگه نه اینکه من به مردها فقط در نقش سوم شخص مفرد علاقه دارم و همینکه میشه من و تو رم میکنم هنوز نمیتونم بین اسپرم تا انگل یه نقطه ی پایاپای انتخاب کنم بین یه لاور دور از دسترس تا یه آشپز تازه کار که با لپه ی دیر پز و قیمه هاش دلبری میکنه جای قابل سکونتی پیدا کنم.