پست‌ها

نمایش پست‌ها از سپتامبر, ۲۰۱۲
تصویر
کسی خونه نیست فرصت و مغتنم شمرده و پشمی و میارم تو جستی میزنه و می پره رو مبلا حسابی پنجول می کشه  بعد لواشک میشه میره زیر راحتی دولا میشم  دو تا تیله ی عسلی زیر تاریکی راحتی برق میزنه  دستمو دراز میکنم  میزنه رو دستم  فک میکنه نون بیار کباب ببره بچه بیرون نمیاد آخر به زور سوسیس میاد بیرون بلندش میکنم مثل کیسه ی شن میوفته پایین هی کش میاد یه دو تا فِخ م بم میکنه بدش میاد میندازمش بیرون.
سه روز نبودم  وقتی برگشتم گربه ی خانه زادمان با موش فاضلاب طرح دوستی ریخته بود و صندوق پستی خالی از نامه بود اینبار افیون فراموشی دامن خودم را گرفته بود.
اگر عشق حصبه باشد و با یکبار ابتلا بدن نسبت به آن مصونیت پیدا می کند  رابطه عفونت است
تصویر
پتو پیچیده  و جیش دار دراز کشیدم ابرها از نوک درختها می گذرند تا به حال هیچوقت انقدر به ابرها نزدیک نبوده ام چوبها نم کشیده و نمیشه آتیش روشن کرد اینجا جنگلش با شمال فرق داره گرم و تخمی نیست ذهنم میره هشت نه سال پیش؛ اول دوم دبیرستان بود کتاب شعر فلان سهراب سپهری زیر باران باید خوابید کلمه ای این بین لاک گرفته شده بود کسی با خودکار بیک آبی و خط بچه گانه بالای لاک گرفتگی سفید نوشته بود "زن" زیر باران باید با زن خوابید اولین بار بود که این شعر به گوشم/چشمم میخورد راستش از سهراب سپهری انتظار نداشتم انگار از اون وقت بود که شروع کردم به گشتن تو کتابها دنبال جمله های هیجان انگیز زیر ابر باید با مرد خوابید.
داره طرح یه پیر ِ پیاله به دست و کنار یه حوری پری کنده کاری می کنه که ییهو سرشو از رو کار بلند می کنه میگه کسی م از اون دنیا بر نگشت که به ما بگه چه خبر من غافلگیر میگم هاااا چند لحظه به هم زل میزنیم بعد برای عوض شدن فضا میگه میدم ریمیلشو(ریمل!) تو بزنی هه هه
تصویر
یه بار از آلمانیه پرسیدم  چرا با من مثل دوستای مردت نیستی جاست فرند؟ گفت نمیشه خوب، چون تو دختری  در این حد فراموشکارم.