پتو پیچیده 
و جیش دار دراز کشیدم
ابرها از نوک درختها می گذرند
تا به حال هیچوقت انقدر به ابرها نزدیک نبوده ام
چوبها نم کشیده و نمیشه آتیش روشن کرد
اینجا جنگلش با شمال فرق داره گرم و تخمی نیست
ذهنم میره هشت نه سال پیش؛ اول دوم دبیرستان بود
کتاب شعر فلان سهراب سپهری
زیر باران باید خوابید
کلمه ای این بین لاک گرفته شده بود
کسی با خودکار بیک آبی و خط بچه گانه
بالای لاک گرفتگی سفید نوشته بود "زن"
زیر باران باید با زن خوابید
اولین بار بود که این شعر به گوشم/چشمم میخورد
راستش از سهراب سپهری انتظار نداشتم
انگار از اون وقت بود که شروع کردم به گشتن تو کتابها دنبال جمله های هیجان انگیز
زیر ابر باید با مرد خوابید.

پست‌های معروف از این وبلاگ