پست‌ها

نمایش پست‌ها از آوریل, ۲۰۱۷
It's unbelievable how you can affect someone else so deeply and never know 

whatever

مادر خیارها را شست و توی سبد حصیری چید.پرسیدم قراره خیار خیرات کنیم؟ گفت آره از شکلات بهتره. و سبد خیار به دست اسنپ گرفتیم و رفتیم بهشت زهرا.یادم نیست چند ساله این طرف شهر نیومدم ولی به نظرم کوهها زیادی خشک و قهوه ای اومدن و چاقاله خیلی ارزون تر از میوه فروشی محلمون بود. بین راه پشیمون شدم از اینکه باهاش اومدم.از مذهب متنفرم و سر قبر پدربزرگم متوجه شدم که وسط فاتحه دارم صلوات میفرستم.یادم میاد روز اول مدرسه یه دختر قد بلند و چشم آبی موبور هی دور حیاط می دوید و چند بار از جلوی ما رد شد و حرف مادرم که "با این دوست شو این خوشگله" اینم از نظام ارزشی متناقض آدمی که به نظرش خیار از شکلات بهتره.  شخص فرهیخته ای بهم توصیه کرده بود که تمرین کن در زمینه ی بروز احساسات . اتفاقا چند روز بعد زمینه ی دعوا و کدورت پیش اومد و تصمیم گرفتم؟ که بغض و بترکونم و این شد که تمام مسیر کار تا خونه رو تو خیابون های های گریه کردم. تجربه ی عجیبی بود و این خود اکسپرسیو و شکننده رو تا به حال خودم هم ندیده بودم.