پست‌ها

نمایش پست‌ها از مارس, ۲۰۲۰
چیزی که الان بیشتر از همه به چشم میاد و کمبودش حس میشه نداشتن گربه ست. دوست داشتم یه گربه ی خوشگل داشتم تو اینستا براش یه پیج درست میکردم. هر روز براش عروسک و لوازم جدید میخریدم میذاشتم اینستا. ولی فقط میتونم قربون صدقه ی گربه های مردم برم😔
نمیدونم اولش چی بود  آخرش چی بود وساطش ولی داشت دستور پخت کبه رو برام توضیح میداد

How goats ascend

تصویر
تلویزیون داره مستند بزهای کوهی و نشون میده، یک جور  صخره ی خیلی بلند و عمودی که بزها دارن خیلی آروم و ریلکس ازش بالا میرن.صحنه ی به غایت عجیبی ست.عجیب تر اینکه این صحنه موضوع سالها کابوس منه.تو خواب ولی بز نیستیم آدمیم.ما یه جاده ی طولانی و میریم و میرسیم به یه صخره ی بلند و عمودی. بقیه آدما خیلی راحت از این صخره میرن بالا...به همون راحتی که داشتن رو زمین صاف راه میرفتن...ولی من نمیتونم...همون پایین موندم...من...شیب...عمود
women are born with pain built in, it’s our physical destiny period pain, sore boobs, childbirth, you know. We carry it with ourselves throughout our lives Men don’t. They have to invent things like gods and demons... they create wars so they can feel things and touch each other… and we have it all going on in here. Inside, we have pain on a cycle for years. And then just when you feel you’re making peace with it, what happens? The menopause comes, the menopause comes, and it is the most wonderful thing in the world. And yes, your entire pelvic floor crumbles and you get hot and no one cares. But then you’re free, no longer a slave, no longer a machine with parts, you’re just a person, in business.
"I wish i could fuck u remotely"

عشق سالهای کرونا

یه عالمه کتاب و فیلم و فلش به همراه ذغال اخته و آب زرشک و آلبالو ورداشته آورده در خونه مون اونم تو این اوضاع قمر در عقرب دلیل اینکاراشو نمیدونم.زیادی خوب و با مرامه شاید سکس شم خوب باشه🤭 آدم نباید قضاوت کنه مردمو!🙄 این چیزا رو از رو ظاهر نمیشه فهمید🤨
وقتی وبلاگ آدمم چیزی از انیمیشن سیمپسونها کم نداره 😁😉 https://aaquaa.blogspot.com/2019/07/blog-post_36.html?m=1
بعضی شبها از خواب میپرم روبه روم چیزی جز سیاهی نیست. من از تاریکی میترسم. چرا چراغی نمی افروزم؟ جدا چرا؟ به وقایع روز می اندیشم وقایعی که وقتی تو متنشونیم خنده دار و مضحکن ولی فقط وقتی برقا میره یا نوری نیست ترسناک و نفس گیر میشن. هزار جور سناریو میسازم. بعضی وقتها اول شخصم بعضی وقتها سوم شخص.اینجاست که قوه ی تخیل بلای جون من میشه.از مرگ با مریضی و مردن با اپیدمی متنفرم. خبر برخورد شهاب سنگ خوشحالم میکنه هر چند میدونم واقعی نیست ولی به این میگن مرگ هیجان انگیز و باشکوه. شهر بوی وایتکس میده.شهری که قبلن بو گه میداد. رباتها و دیمون ها ماسک میزنن و دو دستی همین زندگی دو زاری رو چسبیدن. سوال اینه که چرا؟