پست‌ها

نمایش پست‌ها از فوریه, ۲۰۲۲
اتفاقی حضرت رو در یکی از کافه های فلسطین دیدم چه ریش و پشمی اسماعیل👳‍♂️
کیر تو چین کثافت که اون لحظه ای که به هم نزدیک شدیم و چشم تو چشم ماسک رو پوزه هامون بود و من نتونستم همه ی جزئیات لازم و رصد کنم
میگه بهت قول میدم همه چیز بهتر میشه من تو ذهنم پل‌هان که میریزن برجهان که می‌پاشن سیاه‌چاله هان که همه چیزو میکشن تو ولی برای اینکه دلش نشکنه میگم باشه قبول راستش برام مهم نیست در بلند مدت همه مرده ایم
میگه وقتی تو شاد و آرومی کل کشور شاد و آرومه
نرخ اوره فوب خلیج فارس‌م چک می کنم دلتنگش میشم
چه نامه های عاشقانه ای که شبها نمی نویسم اسماعیل صبح‌ها ولی همه احمقانه میان
زیر گوشم می خواند: ...پارسال دسته جمعی رفته بودیم زیارت
فااک مرد ذهن مرا می خواند...
شرار انگیز و طوفانی هوایی در من افتاده‌ست که همچون حلقه‌ی آتش در این گرداب می گردم برار ای بذر پنهانی سر از خواب زمستانی که از هر ذره‌ی دل آفتابی برتو گستردم...