پست‌ها

نمایش پست‌ها از ژوئیه, ۲۰۱۳

طفل گریزپای

پرده ی ضخیم مشکیُ جلوی در کشیدن در نیمه بازه خانوم مدیر داره با یکی از مادرا صحبت می کنه از فرصت استفاده می کنم و فرار میکنم ولی منو میبینه و دنبالم می کنه طبعا بهم نمیرسه داد میزنه زنگ میزنه به پلیس و مثل دفعه ی قبل آبرومو میبره من یه جا وسط بزرگراه ایستادم یه دسته موتوری و دنبالشون ماشینای شیک از جلوم رد میشن اول فکر میکنم اومدن منو ببرن ولی نه ظاهرا خانواده ی رهبری و دارن با کف و سوت مشایعت می کنن گرمای هوا و داغی آسفالت اذیتم میکنه یه جایی اون ته ها شیب بزرگراه خیلی زیاد شده نمیتونم بالاتر برم پسرم پشمی میپره رو سرم و منو از این منجلاب میکشه بیرون با چشمای گرد شده زل زده به پنکه از پنکه میترسه.

He

مرد داره تابلوها رو نگا میکنه حواسش نیست از این زاویه که نگا میکنم چه بلند و متمایز تر دلمم براش تنگ شده