یه شبی مثل امشب بود، که حاشیه بیابان، نشسته و تکیه داده به دیوار بد سیمان‌شده‌ی سرویس بهداشتی بین راهی، که هرچیزی بود غیر از بهداشتی، که یه لامپ زرد که احتمالا خود رضاخان موقع عبور دستور نصبش رو داده بوده، فقط در همین حد که از سیاهی مطلق برهوت تاریک متمایزش کنه روشنش کرده بود،  سرم رو گرفته بودم رو به آسمون و ستاره‌ها رو نگاه می‌کردم، که تعدادشون انقدر زیاد بود که انگار اشتباهی رخ داده. شبی بود که فهمیده بودم باید همه رویاهام رو دور بریزم، و فروریختن همه‌چیز انقدر مهیب بود که تنها واکنش روانم این بود که «عَه.. پسر.. چی شد!». و این آدم رو به شدت تنها می‌کنه. چون انگار سیل بیاد، ولی فقط خونه تو رو ببره. در حالی که وز وز اراجیف مسافران بی‌دلیل سرخوش اتوبوس به سکوت معصومانه بیابان تجاوز می‌کرد، متحیر از حالت نمادین تصویر آسمان بودم. اون دخمه زشت که بش تکیه داده بودم، هیچ ربطی به پوستر لوکس کهکشان نداشت‌. انگار دو تکه از دو دنیای نامرتبط رو بهم چسبونده باشن. ازین جهت نمادین بود که به نظر می‌رسید من اون مخروبه‌ ویران شده‌ام، و آدم‌های نرمال که دارند سرخوشانه وز وز می‌کنند، هرکدوم ازون ستارها هستند. از دو دنیای نامرتبطیم که به زور بهم چسبانده شدیم. و آره وز وز از دور، میتونه ترجمه‌ای صوتی از چشمک زدن ستاره‌ باشه. کهکشان هیچوقت نخواهد فهمید این ویرانه کجاست و حتی وجود داره. مسئولیت این وجود نداشتن، و مسئولیت اینکه مغزم برای سوال حالا باید چه کرد؟ مطلقا هیچ جوابی نداشت، روی دوش خودم بود‌، و فکر نمی‌کردم دیگه بشه چیزی همونقدر مهیب رو ببینم.

اما الان دارم می‌بینم.. کهکشان هم داره طوری بهم می‌ریزه که انگار چند سیاهچاله در بلعیدنش مسابقه دارند. هرچیزی که به نظر می‌رسید محکمه داره لق میشه، یا داره از جا درمیاد، یا داره کنده میشه، یا داره فرو میریزه. مردم دارند همه‌چیزشون رو از دست میدن. از چیزهایی که دوست دارند، تا کسانی که دوست دارند. حالا اون‌ها هم برای سوال حالا باید چه کرد؟ مطلقا هیچ جوابی ندارند‌. قلک ارزش‌هاشون متلاشی شده، داربست‌های فرهنگی از هم باز شده، دارند به سر تا پای تابوها تف می‌اندازند، دارند هم رو تهدید می‌کنند، دارند از هم متنفر میشن، دارند میفهمن تا الان داشتند با کی زندگی می‌کردن، و از کی پول می‌گرفتند، و چی می‌خوردند. هرچیزی که براشون معتبر بود رنگ باخته، و هرچیزی که نقش پرده رو داشت دریده شده، و هر ماسماسکی که برای توجیه زندگی سگی ساخته شده بود از کار افتاده.
و حالا دارم دوباره میگم «عَه.. پسر... چــــی شد!».

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ