بچه که بود، از مرده‌ها می‌ترسید. می‌ترسید از گورهایشان برخیزند، او را بگیرند و کشان‌کشان با خود به دل خاک سرد سیاه ببرند و چشم‌ها و دهانش از خاک پر شود. این ترس کم‌کم از میان رفت، زیرا معلوم شد دست‌های زندگان ترسناک‌تر است. 

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ