یادمه شب آخر بود
 رفتیم یه رستوران عربی معروف 
 که غذاهاش مایلد و مدیوم و هات بود منم چون انسان نازک طبعیم مایلد سفارش دادم 
 همه چیز خوب پیش میرفت تا یکی دو ساعت بعدش که احساس کردم دست و پاهام داره باد میکنه صورتم و گردنم قرمز شد و معدم انقدر متورم که راحت نمیتونستم نفس بکشم  
معشوق حال زار منو که دید وحشت زده به بالینم افتاد 
 تا صبح قشوم کرد و جوشونده به خوردم داد
 منم همین که درگیر خیال مرگ تراژیکم و فرستادن جنازم با هواپیما واسه خونواده م بودم یاد فیلم  phantom threadافتادم و اینکه بعضی آدما آدمو فقط تو موضع ضعف و بدحالی دوست دارن

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ