هفت شایدم هشت سالم بود
داشتم تو کوچه ها دوچرخه بازی میکردم
که دستمو گرفتن و گفتن دیگه بازی بسه و یکم حواست به دور و ورت باشه
یکم هواسم به دور و ورم جم شد
یه چیزهایی سر جای خودش نبود  و شما همون اول کار ریده بودی خوب کی چی؟
رفتم تو حیاط به جوجه هام غذا دادم 

پست‌های معروف از این وبلاگ