taxi

کنار خیابون سوارم میکنه
دنبال بهونه میگرده که مسیر طولانی تر کنه
بهونه رو میدم دستش
میپرسه کم حرفی نه؟ 
میگم اوهوم
شبیه بابات نه؟
 -از کجا فهمیدی؟
 نمیگه
 موتورسواری دوست داری؟ 
-نمیدونم
 میریم تو پارکینگ همه جا تاریکه یک آن وحشت زده میشم و تیتر حوادث روزنامه ها از جلو چشمام رد میشه
 دستمو میکنم تو جیبم تازه یادم میاد که سالهاست دیگه چاقو نمیذارم تو کیفم 
 چراغ موتورش همه جا رو روشن میکنه 
دستمو از جیبم میارم بیرون 
میگه سوار شو 
سوار میشم
دستامو دور شکمش گره میزنه و مثل ترقه در میره تو خیابون
میپرسه اسممو چی سیو میکنی؟
 -تاکسی

پست‌های معروف از این وبلاگ