سرم پر از صداست. آدمهای بی ربطی که نقش چندانی تو زندگی آدم ندارن ولی صرفا به خاطر مراودات روزانه مجبوری باهاشون ارتباط داشته باشی هی میان و میرن و انگار یه حجمی از حافظمو اشغال میکنن و این عصبی و کندم ميكنه
 فانم کم شده
سرک میکشم رو موبایل دختر جلوییه
تکست داده دلم برات ضعف میره مرتضی
 به نظرم که جمله ایی! هیچوقت از این جمله استفاده نکردم برای ابراز علاقه به مردی/کسی
 اینه اون جمله ی طلایی
اینه قفل قلبهای لم یزرع
 یه کم طول میکشه تا مرتضی جواب میده
 "دیر میام خونه باید برم دنبال بیمه ماشين"
 تا میشم میرم تو صندلی
اون سکانس خونی و قرمز شاینیگ هی میاد جلو روم
 تو خونه
 کنار تخت
 چشمم به نیم رخ خروس قرمز رو جلد کتاب "انواع مردان" میفته
سعی میکنم خروس و با چیز دیگه ای معادل سازی نکنم و کمی جدی باشم.

پست‌های معروف از این وبلاگ