آدمی در بیست و نه سالگی انتظارات بیست سالگی خود را ندارد.سابقه ی چندین باره ی روابط بی ثمر و به دیوار خوردنهای متعدد هر خنده ای رو کش دار و لوث و هر امیدی و نــــــــــــــــــــاامید می کنه.
قرار نیست نه اونقدر پولدار بشم نه بی پول مثل یه اونگ بین هست و نیست در حرکتم.

 یک روز از روزهایی که تو مود تنهایی و هیشکی منو دوست نداره بودم یه ماشین مدل بالا کنار پام ترمز کرد.پسره خواهش و التماس کرد که سوارشم گفت که چندباره منو دیده و خواسته در آشنایی و یه جوری باز کنه که نشده. سوار میشم.شیشه ها میرن بالا و کولر روشن میشه و هم زمان رو صفحه ی روبه روی داشبورد کلیپ "کون" پخش میشه.میگه از هیکلت خوشم میاد عینکتو ور میداری؟ور میدارم. همینطور از چشمات انگشتشو فرو میکنه تو سینم...عملیه؟...ببین من هیچی برات کم نمیذارم... سکس پارتنرم میشی ؟آخرین باری که سکس داشنی کی بوده؟ ...دو ماه پیش؟...چه جوری طاقت میارین؟..نیم رخشو نگاه میکنم دماغشو سر بالا عمل کرده.از پسرای دماغ عملی حالم به هم میخوره؛بهش میگم من از هیجای تو خوشم نمیاد.یاد حرفای بعضی از دخترا میوفتم...فقط پولدار باشه... آخه چجوری میشه یه خوک صورتی دوست داشت؟

 ***
گربه ها
طبیعت
عشق
و کشف آنچه در شلوار پسرهاست

پست‌های معروف از این وبلاگ