خواب دیده بود من با غریبه ای رفتم
و بعد از شدت گریه از خواب پریده بود
فرداش با هم دعوامون شد
گفت چرا ظرفا رو نمی شوری
و من عصبانی شدم و از خونه زدم بیرون
 تا ظهر ول چرخیدم
و رفتم رستوران لازانیا خوردم
هیچ غریبه ای مرا نبرد
فقط مردی گوشه ی پیاده رو کلشو از توی پیکانش در آورد
و گفت خوش به حال کسی که با تو سکس داره
منم تو دلم گفتم خرم منو نمی کنه
خندم گرفت و برگشتم خونه

پست‌های معروف از این وبلاگ