تو خواب یه آدم مهم کلی برام حرف زده بود
حرفایی که همیشه منتظر بودم بشنومشون
خوشحال و راضی بودم که بالاخره شنیدمشون
که خیلی بی ربط متوجه نقطه ی سیاهی روی دیوار شدم
نزدیک تر که شدم دیدم یه سوسکه
خواستم بکشمش که یکهو پرواز کرد سمتم
جیغ کشیدم و از خواب پریدم
ظاهرا اینها همه imagination سوسکه بود
باشد که دیگر برای این موجود خبیث دل نسوزانم

پست‌های معروف از این وبلاگ