مدتها پیش
متوجه غریبه ای چمدان به دست شدم
که گوشه ای ایستاده و به من زل زده
منم به او زل زدم
ثانیه ها گذشت 
و همینکه نزدیک بود پخ ِ خنده م بترکه
برگشتم و وانمود کردم دارم روی نقشه دنبال مسیر قطارها میگردم
هیچ وقت برنگشتم
شاید اگر برمیگشتم
قطار واگن به واگن از جلوی صورت غریبه رد میشد
و باد موهای مرا تکان میداد
اصلا شاید او "تو" بودی
اوری ثینگ ایز پاسیبل

پست‌های معروف از این وبلاگ