اتاق تاریک است، اما چشمان ما رفته رفته به تاریکی خو می گیرد. زنی در رختخواب دراز کشیده و خوابیده. زنی جوان و خوشگل. بی آنکه کسی به ما بگوید می دانیم. موهای سیاهش مثل سیلاب سیاهی روی بالش ریخته است.

به خودمان اجازه میدهیم تنها دیدگاه را داشته باشیم و مدتی تماشایش می کنیم. منظر ما شکل دوربینی به قد آدم را دارد که می تواند ازادانه در اتاق بچرخد. در این دم دوربین یکراست بالای تخت قرار گرفته و بر صورت زن خفته متمرکز شده است. زاویه دید ما با فاصله های معین مثل چشمک زدن آدم تغییر می کند. در نگاه نخست نشانه ای از نفس کشیدن تشخیص نمی دهیم، اما با زل زدن می توانیم حرکتی خفیف- خیلی خفیف- را کنار شاهرگش ببینیم، بله ،نفس می کشد.

رفته رفته درمیابیم که خوابش حالتی دارد که عادی نیست. خیلی ناب است، خیلی کامل. نه عضله ای در صورتش می جنبد و نه حتی مژه ای تکان می خورد.نبض و تنفس او در پایین ترین حد ممکن است. هستی او انگار در آستانه ی باریکی قرار دارد که موجود آلی را از غیر آلی جدا می کند- نهانی و با دقت زیاد.
دوربین آرام آرام عقب می رود تا دورنمای همه ی اتاق را به دست بدهد.کنار دیوار یک تختخواب چوبی ساده است. کنار سر تختخواب ساعت دیجیتالی بی صدا و یکنواخت رقم عوض می کند و زمان را نشان می دهد. در حال حاضر ساعت تنها چیزی است که در اتاق شبه حرکت دارد:موجود شبانه ی محتاطی که با برق کار می کند.هر شماره سبز بلورین لغزان جای دیگری را می گیرد. زمان کنونی 11:59 پی.ام است.
سکوتی پربار بر حکومت می کند.اما مدتی که می گذرد، انگار فکری به ذهنش رسیده باشد، به طرف تلویزیونی در کنج اتاق می چرخد و آرام آرام پیش می رود: تلویزیون کاملا مربع مشکی سونی. صحنه تاریک است. چشم براه می مانیم نفس در سینه حبس می کنیم و گوش می دهیم. ساعت دیجیتال 0:00 را نشان می دهد.
جز جز خفیف الکتریکی را می شنویم و نشانه ای از حیات بر صفحه ی تلویزیون دیده می شود که کمابیش نامحسوس سوسو می زند. آیا کسی توانسته وارد اتاق شود و بدون توجه ما تلویزیون را روشن کند؟آیا قبلا تایمر آنرا میزان کرده اند؟ اما نه: دوربین پیوسته هشیار ما به پشت دستگاه دور می زند و معلوم می کند که دوشاخه تلویزیون را از برق کشیده اند.بله تلویزیون هم باید بیجان باشد. به طور منطقی. اما بیجان نیست.
خط های افقی پیدا می شود، پرپر می زند، می شکند و ناپدید می شود. بعد باز در سطح صفحه خط ها پیدا می شوند. جزجز خفیف ادامه دارد و قطع نمی شود. سر اخر چیزی روی صفحه نشان داده می شود. تصویری شکل می گیرد اما طولی نمی کشد که مثل حروف ایتالیک کج و کوله میشود و مثل شعله ای که به آن فوت کنند خاموش می شود. بعد باز از نو. تصویر به طرف راست کش می اید. لرز لرزان می کوشد به چیزی شکلی مشخص بدهد. اما تصویر یکپارچه نمی شود.

زن خفته ظاهرا از این حوادث در اتاقش یکسر بی خبر است. هیچ واکنشی در برابر سیلان نور و صدای تلویزیون از خودش بروز نمی دهد. تصویر تلویزیون می اید و می رود اما رفته رفته بر ثباتش می افزاید. روی صفحه درون یک اتاق نمایان می شود. اتاقی نسبتا بزرگ. می تواند فضای یک اداره باشد. پنجره ی یکپارچه بزرگی دارد. در وارسی نزدیک تر دقیقا یک صندلی وسط اتاق گذاشته اند. صندلی چوبی و قدیمی است، با پشتی و بی دسته.کسی رویش نشسته است تصویر کاملا میزان نیست و بنابرین فقط می توانیم نیم رخ مبهم کسی را که روی صندلی نشسته است ببینیم. دروبین که انگار می خواهد تصویر تلویزیون را منتقل کند با احتیاط به صندلی نزدیک می شود. ظاهر کسی که در صندلی نشسته به مردها می برد. کمی به جلو خم شد است. رو به روی دوربین است و غرق فکر به نظر می رسد. لباس مشکی و کفش چرمی پوشیده. صورتش را نمی بینم اما مرد نسبتا لاغری به نظر می رسد با قدی توسط. همچنان که تکه تکه این اطلاعات را از صفحه مبهم جمع می کنیم، تصویر گهگاه قطع و وصل می شود. اختلال نوسان می کند و زیاد می شود.
در این اتاق چیز مهمی در شرف وقوع است. چیزی با اهمیت زیاد.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ