مامانه ساعت پنج صب رفته حیاط که به پشمی غذا بده
بشقاب پرنده تو آسمون دیده
کلی وشت کرده فک کرده داره زلزله میاد!
پشمی م پریده رو دیوار
برادره م حتی شنیده صداشو
اونوقت من خواب بودم
ندیدم این شاهکارو
انصافه؟
هرگز وجودش به روابط نیمبند راضی نمیشد؛ یا باید از همه کناره میگرفت و در خود فرو میرفت و یا پنهانترین گوشههای عشق را نیز با کسی میکاوید.