روز آخر...لش و لوشا زیر آلاچیق جم شده بودن
واسه سیگار و علف
از دور نگاهشون میکردیم
دوستم میگفت میدونی فرق ما با اینا چیه؟
«ما یه راس میریم خونه، ولی اینا وایمیسن دل و قلوه میدن»
یکیشون پاهاش خیلی لاغره
یکی دیگه زیادی درازه
منم که مث ماده شیر میمونم
به نظرم مردی که کمر و پاهاش انقدر باریکه به درد تولید مثل نمیخوره
درازه رو دوستم کراش داره
از سایر حیوانات خداحافظی میکنه تا ما رو برسونه
رفته دم کوه پارک کرده
ینی عمرا اگه یه ذره غلو کنم
ماشینش آخرین سیستمه
من اصلن سواد ماشینی ندارم نمیدونم اسمش چیه
دوستم بلد نیست درو وا کنه
کرکر خنده ایه
میگه بیا تو وا کن آبروم رفت
راس میگه ازین بیلبیلکا نداره
ولی تا دست زدم دره وا شد...جووون
درازه به حالت سرپا پشت فرمون نشسته
یک و نیم متر فقط پاااااااا ، جا نمیشه که
یه خورده چرت و پرت میگه
بعد میبینه نمیدیم، زیاد بنزین حروم نمیکنه
بوق آباد پیاده مون میکنه
دوستم گفت خاک تو سرش که خونش کرجه
منم تایید کردم
بعدم گفت پارتی آزادی یادت نره
گفتم باووشه
عینکشو میزنه داره میره
«پلیسه؟»
«چی؟!»
«عینکت»
«آرره»
میدونم پلیس نیست ولی از این که عرضه دروغ گفتن نداره خوشم میاد ازش
داره دور میشه
به نظرم دوستم خیلی خوش استایله

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ