بارون شديدي مياد
غذامو خوردم و شكم سير
خيابونا رو بالا پايين مي كنم
يه مغازه كفش فروشي نظرمو جلب مي كنه
اعين مارك دار معروفاس
از ديزاين ويترين و پوسترا معلومه كه هر گدايي پاشو نميذاره اين تو
خوش دارم برم تو
وارد كه ميشم يه آقاي قدبلند خوشرو عينكي بهم لبخند ميزنه ميگه خوش اومدي
انقد قشنگ لبخند ميزنه كه دلم نمياد لبخند بك نكنم
بعد مي بينم نگاش ميره پايين سمت كفشام
اوه... اصلا كفشام يادم نبود
كتونياي داغون سيستره پام بود
سه سال پيش اسقاط شده بود من رفته بودم انباري پبدا كرده بودم
واسه تربيت بدني بپوشم
آدميم كه يه بارم نشده تو عمرم كتوني بپوشم
جز كانورس كه كفشه نه كتوني
خلاصه يه وضي
بعد رفتم سمت قفسه كفشا
به نظرم بيشتر به درد كوهنوردا ميخورد
چيزي نبود كه سليقمو قلقلك بده
جناب خوش لبخند داشت واسه بكي از مشترياش درباره ي انواع لايه هاي دوخته شده رو ي كفش توضيح ميداد
يه دونه از اين پادوهاش افتاده
بود دنبالم
ميخواست بگه مي تونم كمكتون كنم، ولي تخم نمي كرد
خيلي جاها رفتم اين اولين بار نبود بعضي وقتا كلفتم بهشون ميگم
يعني چي اخه ميتونم كمكتون كنم
اين اخلاقم به پدربزرگ مرحومم رفته
بهش مي گفتن حالت خوبه مي گفت تو مگه دكتري عن
خلاصه يه دور زدم
ديدم اعصابم نمي كشه اومدم بيرون
دم در ديدم دور تا دور مغازشون
رد پاچه ي پاره پوره شلوارم گند زده
خودافظ ﺷﻮﻣﺎ

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ