رو صندلی روبه روی آینه نشسته بود
نگاهش خیره شد به انعکاس صورتش تو آینه
حس کرد سمت راست صورتش کرخت شده
پوست پیشانیش مثل خمیر شل و وارفته ریخت پایین
از وحشت از صندلی پرید عقب و صدای عجیبی از گلوش بیرون امد
گردی چشماش مثل یه لوبیای سیاه تو کاسه ی خمیر می چرخید
دماغش تبدیل شده بود به دو سوراخ کج و کوله که به چپ یا راست متمایل می شد
دید کسی بر آستانه ی در ایستاده است
مادرش بود
- هیچی نیست
اعوجاج صورت ش و تو آیینه هیچ کس نمی دید.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ