بعد خوب يه يارويي بود كه فقط بش پا دادم چون شبيه تو بود
تو يه چيزاي كوچيكي ...منو ياد تو مي نداخت
ولي اون وسطا يه چيزي بود كه اذيت مي كرد
داشت حالم بهم ميخورد
يكي پيدا شده بود كه نقض يونيك بودن تو بود
ديدم ازش متنفرم
واه ...چه شعله هاي نفرتي كه تا اومد پا بگيره اون شباهتاي كوچيك مثل آب خنك مي ريخت روش
لحظه ي آخر كه اومدم كارو تموم كنم
نشسته بودم رو نيمكت
عين درخت خم شده بود روم
كلش جلو آفتابو گرفته بود
سايه شده بود – عين تو
برو بابا
دلشو/ دلتو شكستم.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ