بدترين نوع كابوس/خواب اونيه كه يكو وسط خواب مي فهمي خوابه...اينه كه داستان به كل عوض ميشه...تصميم مي گيري اسلحه بگيري دستت...ميشه كال آو ديوتي...دشمن حمله مي كنه...بارش خمپاره، جت هاي بمب افكن...يارو مغزش مي تركه جلوت....اونايي كه تو مي كشي يه جور نرم و آرومي كشته ميشن...يه جنازه اون ور افتاده يهو غيب ميشه خندت مي گيره ميگي هه عين تو بازي...يكي از سربازاي دشمن هوش مصنوعي اش از همه بيشتره دنبالت ميكنه...تا كجا تا حياط خونه قديمي خاله هه...حدود ده دوازده سال پيش يه خونه ي خيلي بزرگ داشتن كه تو حياطش حوض داشت، اونور ته حياط يه اتاق كوچيك بود كه توش يه كمد بود...تو كمد كلكسيون پا كن و ورق و اسباب بازي هاي عجيب بود تو كشوهاش نامه هاي عاشقانه بود...به كي نمي دونم...يه كمد چوبي قديمي م بود توش لباس بود، اگه لباسها رو مي زدي كنار ميديدي كه دور تا دور سطح داخلي كمد بريده شده...اينجا رو قبلا مادرم بهم نشون داده بود...يه در مخفي براي فرار براي فرار از دست دشمن.......تـــــــــــــــــــــــق...تو حياط ،بين دمپاييا يه لاكپشت خيلي ريز افتاده ،هه لاكپشت ذره بيني، دست كه بهش مي زنم بال در مياره ...بالهاي سياه...پروانه س؟...بالهاش زياد و زياد تر ميشن، ميشه يه موجود سياه بالدار...چندشم ميشه پرتش مي كنم، در حياط و مي بيندم از تو شيشه هنوز نگاهش مي كنم...با خودم ميگم همش توهمه ،چرا قرصام ديگه اثر نمي كنه؟...تـــــــــــــــــــق...تو راهروي دانشگا منتظر آسانسورم...آسانسور يه اتاقك فلزيه كه با زنجير بالا و پايين ميره...وقتي داخل ميشيم صداي كشش زنجير روي اتاقك فلزي جوري مياد كه انگار همه داريم آخرين لحظات زندگيمونو سپري مي كنيم....همه منتظريم منتظر يه اشتباه كوچيك تا بيفتيم ته چاه...تــــــــــــــــق...اين بار اتاق مي لرزه...سر كوچه دارن تير آهن خالي مي كنن...با هر بار خالي كردن من از وسط اين كابوس پرت مي شم تو اين دنيا...مغزم رينگ گرفته با صداي تير آهن...انگار كه يكي دستش رو دكمه باشه...هي آن هي آف... آن اند آف... اند ديس ايز فاكد آپ ...فاكد آپ

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ