زن همراه با وزش باد
دستهایش را تکان می دهد
باد لای پانچوی راه راهش می پیچد
«سفره ماهی شدم»
و آرام می خندد
مرد سرش را به سمت کوهستان می چرخاند
دو انگشتش را نزدیک لبهایش می برد
و بخار هوا را به بیرون فوت می کند
زن نگاه مرد را دنبال می کند
که چشمهایش را تنگ کرده و به کلبه ای چوبی در دور دست خیره شده
« دود از دودکشش نمیاد »
«هووم»
.
.
و هر دو به سمت کلبه حرکت می کنند.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ