بابام از اون زمانایی که انرژی اتمی کار می کرده
یه بسته ی عجیب غریبی گذاشته بود تو کمد
بعد منم همش خیال بافی می کردم
که این یه ماده ی خطرناک خیلی محرمانه ی فلانیه
بعد دیشب می گفت تو محل کارش یه موش پیدا شده
که همش رو دو تا پاهاش وامیسه و بهش زل می زنه
اینه که رفته رو اعصابش و ماده ی خطرناک و ریخته جلوش ،مُرده

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ