هوا خیلی سرد بود
پاهامون تا نزدیکای زانو رفته بود تو برف
مریم مثانه ش سرما خورده بود
داشت می ترکید وسط خیابون از دستشویی...
هیچ ماشینی نمی گذشت یا وانمیساد واسمون
آخر یه ماشین که چه عرض کنم
یه حلبی آبی رنگ که زیرش سه تا چرخ داشت و پشتش مثل وانت بود وایساد جلومون
به هر زحمتی بود چپیدیم بغل راننده
راننده هه یه پیرمرد بود با لبای سیاه کلفت آویزون
زیر چشماش یه کیلو چربی اورده بود
من زیر زیرکی نگاش می کردم
ولی اون فقط به جلو خیره شده بود
عین این مرده ها بود
یواش یواش داشتیم می رسیدیم
کرایه رو به یه زحمتی از تو جیب پالتوم در اوردم
گرفتم سمتش گفتم آقا مرسی
یکو هم فضا ،هم پیره مرده ،هم ماشین رفت رو اسلو موشن
پیره مرده تمام رخ برگشت سمت من
بی اختیار گفتم هِ ...از ترس شایدم از بدریختیش
پولو گرفت ازم اول بوسید بعد چسبوند به پیشونیش
که یکو جیغ زدم... مریم این قاتلــــــــــــــــــــه !
اون بدتر از من با جیغ و فریاد درو وا کرد پرید بیرون
افتاد رو برفا، با خنده و ترس دستشو گرفتم بلند شد
تا جون داشتیم دویدیم
صدای جیغ و خندمون سکوت برفی و شکست
محو شدیم تو خم کوچه


- زمستان هفتاد و چند

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ