Causey

یک شب هم
نقاش قصر را دیدم
که پشت پنجره ی هزار و یکم ضلع غربی کفپوش دراز کشیده است
و در رنگهایش غلط می زند
یکی یکی مربع های سیاه و سفید را پیش رفتم
و درست در جایی با کفپوش یکی شدم که نقاش خوابیده بود
آن وقت روی سنگ فرش هفت هزارمتری هیچ چیز وجود نداشت جز من و نقاش و رنگهایش
از شهوت پنهانمان به رنگ ها اما هیچ چیز نمی گویم ...

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ