راستش را بخواهید
من همیشه فکر می کردم شما هیچ کاره اید
نهایتا دختر همسایه اید که ساعت 9 شب آشغالا رو می ذارید دم در
اشتباه می کردم گویا

؛؛؛

خیلی معمولی بود
ولی به نظر خودش که خیلی زیبا بود
زشت اینجا بود که دندانهای کوتاهی داشت
و وقتی می خندید و من به زور سرمو می کردم طرفش فقط به لثه هاش نگاه می کردم
و با خودم می گفت چقدر زشته که آدم بخنده این شکلی شه
و دیگه اینکه سلیقه نداشت این برندهای چند صد دلاری که می خرید
و با هم ست کنه
تمام طول راهو من هووم و آره می کردم بدون اینکه بشنوم چی میگه
راحت گوشامو بسته بودم
بعضی آدما انقدر از محدوده ی فکری آدم خارج ن که آدم هیچی نداره بگه جز سکوت
از اون آدمایی بود که من هیچی از ایده آل هاش و آرزوهاش نمی فهمیدم
که یکو اسم زندگی رو اورد
گفت می خواد بره اون ور که زندگی کنه
و منو به شک انداخت
و حالمو واسه همیشه بد کرد

ترمز اون شب و یادم نمیره هیچ وقت.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ