انتهای این پیست به هیچ سکویی نمی رسد
صندلی ها خالی ند
و اسکوربردها از نگاه تماشاچی ها خالی ست
مرد افغانی سیبیل مسخره ایی گذاشته
از این سیبیل هایی که هر وقت
می خواستیم کسی را مسخره کنیم
زیر دماغش می کشیدیم
کلاه کهنه ای هم روی سرش گذاشته
چهار زانو نشسته و انگار با نگاهی که یعنی یالا غذامو بده
منتظ دیس و خوارک کوفت و بره است
اسمشو گذاشتم هوشی مینه
من استاد گذاشتن اسم و صفت روی آدمها و اشخاص هستم
یاد کتاب دار دوران دبیرستان می افتم
مسابقه گذاشته بودیم
با بچه ها که هر کی تونست بهترین لقبو واسش پیدا کنه
- "دم کنی"
و دهن همه از این همه تشابه مسخره وا مانده بود
به طرز مسخره ای با استعدادم
با استعدادی که لیز خورده و از افتادن ترسیده
اس ام اس آمده :
نانوا هم جوش شیرین می زند
.
.
.
بیچاره فرهاد!!
شوهر خالمه ، برای یه بارم که شده دست از پایین تنه ورداشته
ماده ی بی رنگ و لزجی به دیوار چسبیده
شیلنگ آب و با فشار می گیرم
کش می آد
عقم می گیره
پای موجودات بیگانه به اینجا هم رسیده
باورم نمی شه
می گفت تو حتی لیزم نخوردی
ولی من انگار افتاده بودم
و شروع کرد به گریه کردن
و من برای اینکه تا آخر عمر عذاب وجدان نگیرم
هر طور شده ساکتش کردم
هنوز هم می تواند نابودم کند
اینو خوب می دونم
هر چند مهم نیست
بالا برویم یا پایین
به ماست برسیم یا دوغ
چیزی از مسخره بودن کل قضیه کم نمی شود.

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ