Drive your Vortex



« شده وقت هایی که تنها توی جاده رانندگی کنی؟
دم دم های صبح مثلا
آخرهای شب
یا اصلا صلات ظهر زیر ظل آفتاب؟
دیر شده باشد عجله هم داشته باشی
آن وقت خسته هم باشی؛ خیلی خسته
انقدر که پیچ و خم های راه ، خلوتی و سکوت جاده
و لالایی یکنواخت ماشین، پلکهایت را سحر کند تا هی سنگین شوند و روی هم بیفتند؟
بعد تو که آرام آرام تسلیم خواب می شوی
مدام از خودت بپرسی که اصلا کجا داری می روی؟
چرا داری می روی و چه می شود اگر بمانی و نروی؟ »


بعد یاد اون چهار راه لعنتی می افتی
که هیچ وقت نه کسی پشت چراغ قرمزش می ایستد
نه جلوی خطهای راه راه خیابان کسی چراغ سبز می دهد
اینجا آدم دلش برای تنهایی چراغ راهنما می سوزد
بعد یاد اصطکاکی که عبور کردن از کنار هم دارد می افتی
و به خودت و بقیه حق می دهی که هیچ وقت نه قرمزی نگهدارت نه سبزی ببردت.

نظرات

ارسال یک نظر

پست‌های معروف از این وبلاگ