یک روز آینه ها زیادی صادق شدند
کفشها زیادی تنگ شدند
پله های قصر زیادی طولانی شد
ساعت ها زیادی جلو رفتند
که یکهو نظر شاهزاده خانم عوض شد
احساس می کرد
برای تانگو زیادی چهار شانه ست

نظرات

پست‌های معروف از این وبلاگ