شما یه بار تو عمرت کالاف دیوتی بازی کرده باشی اون دوازده روز و جز معجزه و شکوه چیز دیگه ای نمیدیدی اما موالی زاده ای و با اولین صدای ترقه میگی ددی کنتور برق و بکن تو کونم
شومیز سفید نازک پوشیده بودم با شلوار بگ زاپدار منتظر تاکسی بودم یه دسته شیعه رافضی سیاه پوش عرعر کنان از کنارم رد شدن باز کدوم قحبه ای هزار و چارصد سال پیش تو بیابونای عربستان مرده؟ چرا اینا تموم نمیشن؟
کون تاقار بودن و پت و پهن بودن صاحاری آخوندی رفته رو مخم اینجوریه که بمب چند کیلویی میریختن شمال شهر ولی خطی رو کون این لمیززاده های ایونت بروی ایرانشهر و سنایی نمیوفتاد