اول از فانتزی هاش میگه   دوم از بلاهایی که به سرش اومده  همین جوری که سرش رو زانوهامه و دستام لای موهاش  میبینم که خوابش برده  عین یه پسر بچه  از این زاویه که نگاه میکنم  همه چی خیلی سورئال به نظر میرسه  انگار که آسمون سوراخ شده و یه غلام بهشتی افتاده تو دامنم