ولی عصر و میام سمت پایین اونور که کلی دیوار عمودی و پله داره و میخوره به گاندی تنها جایی که یکم تخیل ادمو قلقلک میده سر هر خیابونی یه جور کسشر هوا کردن انگار که قراره بری اون سر رنگین کمان یه سر و انتخاب می کنم سر قهوه ای پله ها رو میرم بالا وسطاش نفسم بند میاد تو پاگرد؟ سطل آشغال گذاشتن (لابد هیچکس قهوه ای رنگین کمونو و دنبال نکرده تا به حال) یه کلاغم سرش نشسته که انگار انتظار آدمیزاد و نداشته باشه با ترس می پره اونور نرده ها زل میزنه تو چشمام و همزمان با من پله ها رو میاد بالا به نظرم این کلاغ متولد ماه خرداده و با اون یکی صورتش روزا فلسفه درس میده و شبا کس لیسی می کنه میپرسه منتظرم میمونی؟ انگشت وسط م و حوالش میکنم قاه قاه میخنده و میپره تو آسمون چنتا کافه و مرکز خرید خالی رد میکنم و مثل یه جور دژاوو احساس میکنم که همشونو تو اینستا دیدم
پستها
نمایش پستها از مه, ۲۰۱۷