یه مدت دنبال کار می گردم...پول تو جیبی پاپا یارای دل خواسته هامان نیست، منم حوصله ندارم دو سال دیگه واسه این لیسانس به درد نخور صبر کنم...نمی دونم انگار این مهر گشادی رو جبینم خیلی عیانه هر جا می رم می گم اومدم واسه کار یه جور تعجب انگیزی نگاه می کنند...این آخری که رسما می خندید!مثلا آشنا بودیم و پارتی بازی کرده بودن برامون...ولی محیط محیط ِکسل و دپرسی بود به نظرم...منم که به کمتر از وکالت یا وزارت راضی نمی شدم تازه مهمتر از همه عایدی مان بود که نه به درد گسترش حیات وحشم می خورد نه اینکه دروبین و سه پایه مو وردارم باهاش برم ایران گردی چیزی...خلاصه عقمان گرفت از این سیستم کثافت ارباب رعیتی و چه دشنام ها که حواله کردیم به خاندانشان... *** *** *** دلمون خوش بود دانشگاه تنها جاییه که اینها یکی از این «خانوم ،روژتو پاک کن» ها نکاشته اند...اشتباه می کردیم...؛اون از ورودی خواهران بیمارستان که کفن سیاه برسرمان انداختند، آن از راهروهاش که ارواح مشکی پوش دائما سوقلمه می انداختند که خانوم بکش پایین یا چمیدونم بکش بالا...ارواح خیکشان نفهمیدیم بیمارستان خصوصی ...