طفل گریزپای
پرده ی ضخیم مشکیُ جلوی در کشیدن در نیمه بازه خانوم مدیر داره با یکی از مادرا صحبت می کنه از فرصت استفاده می کنم و فرار میکنم ولی منو میبینه و دنبالم می کنه طبعا بهم نمیرسه داد میزنه زنگ میزنه به پلیس و مثل دفعه ی قبل آبرومو میبره من یه جا وسط بزرگراه ایستادم یه دسته موتوری و دنبالشون ماشینای شیک از جلوم رد میشن اول فکر میکنم اومدن منو ببرن ولی نه ظاهرا خانواده ی رهبری و دارن با کف و سوت مشایعت می کنن گرمای هوا و داغی آسفالت اذیتم میکنه یه جایی اون ته ها شیب بزرگراه خیلی زیاد شده نمیتونم بالاتر برم پسرم پشمی میپره رو سرم و منو از این منجلاب میکشه بیرون با چشمای گرد شده زل زده به پنکه از پنکه میترسه.