«...این را یادم هست که تقریبا همیشه داشت با خودش حرف می زد بیشتر زمزمه می کرد؛ گاهی هم وسط درخت های حیاط دانشگاه پیدایش می کردی که نوک برگی را گرفته و دارد یک چیزهایی خطاب به او می گوید تصویر مردی با موهای سفید و پیراهن هایی خیلی سفیدتر لابه لای شاخه های آویزان یک درخت توت قرمز... بچه ها زیاد پشت سرش جوک می ساختند و در این کارشان یک جور دق دلی خالی کردن هم بود؛ دق دلی از کسی که بی رحمانه تو را با سوال هایی رو به رو می کند که نمی خواهی با آنها رو به رو شوی....»
پستها
نمایش پستها از مه, ۲۰۰۹
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
مامانه وقتی همسن من بوده یه بچه داشته سکس شو داشته کارشو داشته انقلابشو کرده ولی من چی من از اون وقتی که چشم وا کردم خوردم و خوابیدم و درس خوندم تازه هنوزم در سه امر فوق دچار مشکلم و لنگ می زنم همیشه این احساس و دارم که بقیه از یه چیزایی خبر دارن یه چیزایی چشیدن، حس کردن که من نمی دونم قبلنا وقتی می گفتن نسل سوخته یاد بومیان ماداگاسکار می افتادم که دور کمرشون لنگ بستن و خندم می گرفت ولی الان احساس سوختگی دارم در حد هشتاد و هفت درصد منهای دندانها که طبعا به خاطر بودن در دهان از سوختگی در امان موندن تازه شم دیدی یه روزایی هست که همه برای آدم میشن لقمان حکیم از دستک تاپ یارو که روش نوشته Turn of your computer and Get out of your apartment Stop the excessive shopping And masturbation Prove you’re alive If you don’t claim your humanity You will become a static - چَشِم ! سه ساعت فسفر می سوزونی Riddle حل کنی جوابش اینه : Life is what happens to you while you’re busy making other plans انصافا بهترین جمله اییه که درباره زندگی شنیدم
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
این زندگی را نمی خواهم حداقل برای یک امشب و یک فردا .. فقط می خواهم اول به خدا ایمان بیاورم .. بعد از او بخواهم مرا از این جا ببرد .. بعد که برد یک نخ سیگار با او بکشم و بخواهم .. فقط یک بار .. تام ویتس حرام زاده را روی یکی از ابرهای دنجش احظار کند که به من روش کبریت زدن مسخره ی لعنتی اش را یاد بدهد .. هر چند که می دانم او حرام زاده تر از این حرف هاست که بیاید ..
- دریافت پیوند
- X
- ایمیل
- سایر برنامهها
بچه که بودم یه شخصیت خیالی به اسم پریسا تو مایه های سیندرلا ساخته بودم یه بار با یکی از بچه های کلاس دربارش صحبت کردم اونم ظاهرا خیلی خوشش اومده بود جوری که همه ی راه مدرسه تا خونه رو درباره ی اون حرف می زدیم یه روز دیدم خوب خر مفت چرا سواری نگیرم اینه که هر چی خودم دوست داشتمو به اسم پریسا می گفتم تا برام بخره اونم می خرید می گفت بده به پریسا منم خوب میدادم